نقد و بررسی
جامانده از پسر
از توی کیفش عکس سیمرغ را در آورده بود. زن ها بر سر کوبیدند. فرشته عکس ار به دست زن ها داده بود. زن ها با دیدن عکس جیغ کشیده بودند. انگار سیمرغ بود که با خوشه انگورش آمده بود وسط قبرستان و به چهره عمگین لبخند می زد. با شعله های آتش را این طرف و آن طرف می رقصاند. سیمرغ بین زن ها می چرخید و داغ دلشان ار شعله ور می کرد. صدای فریادها بلند می شد و به آسمان ابر گرفته می رسید. مردها سر می چرخاندند. روی پا بلند می شدند تا ببینند. چه خبر شده است و هیچ نمی فهمیدند که چرا صدای سوز و ناله زن ها بلند و بلند تر می شود. سیمرغ رفته بود و دیگر بر نمی گشت.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.