نقد و بررسی
دستانش خونی، چشمانش گریان: مجموعه ی داستان کوتاه کوتاه انقلاب
معرفی کتاب
قبل از اینکه سوار شود، اشکاش را پاک کرد و از مردم خداحافظی کرد .
مادر گفت : آخی ! طفلکی !
پدر گفت : چی ؟
مادر گفت : اشک هاشو ندیدی ؟ دلم سوخت
بعد اشک های خود را با بال روسری گرفت .
پدر گفت : زن ساده ! به چشماش نگاه نکن ، به دستاش نگاه کن داره خون می چکه …..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.