هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
جلد دهم از مجموعه مدافعان حرم اختصاص به زندگی نامه یکی دیگر از شهدای مدافع حرم، شهید «حسن قاسمی دانا» دارد. وی متولد شهریورماه سال 63 بود که در سال 93 داوطلبانه به سوریه رفت و در اردیبهشت همان سال به شهادت رسید. پیکر این شهید همزمان با سالروز وفات حضرت زینب (س) در مشهد تشییع و در خواجه ربیع به خاک سپرده شد.
آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم دشمن پشت دیوار اتاق است. فاصله ما تنها یک دیوار 30، 40 سانتی متری بود. تکفیری ها هم متوجه ما شده بودند و با صدایی وحشت زده و خشن گفتند: «مین؟ مین؟» به زبان عربی یعنی (تو کی هستی؟) می خواستند بفهمند که بالاخره خودی هستیم یا غریبه؟ حسن ضامن نارنجک را کشید و آن را داخل حفره دیوار پرت کرد و گفت: «شیعه علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (ع)» نارنجک با صدایی بلند منفجر شد. ناله تکفیری ها به گوش رسید.
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
کتاب “جانا؛شهید محرم ترک ” از ردیف کتاب های مدافعان حرم است. این کتاب زندگی شهید محرم ترک از شهدای مدافع حرم را روایت می کند. شهید محرم ترک متولد سال 1357 اصالتا اهل شهرستان ازنا از استان لرستان بود وی در سال 1377 وارد سپاه شد و در زمره پاسداران انقلاب اسلامی و مشخصا از اعضای نیروی قدس و نیروهای برون مرزی سپاه انقلاب اسلامی شد.
از آنجایی که شهید محرم ترک مربی تخریب و استاد دانشکده بوده و برای ماموریت های برون مرزی زیادی شرکت می کرده آخرین ماموریت برون مرزی خود را در میان نیروهای دفاع ملی سوریه و آموزش این نیروها سپری می کند و در همان جا به فیض شهادت نائل می آید.
این کتاب داستان هایی را از بستگان و دوستان شهید محرم ترک روایت می کند.
مولف : منصوره قنادیان
ناشر : انتشارات روایت فتح
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا در عملیات محرم در حومه حلب به شهادت رسید.
گزیده از کتاب مدافع حرم 5:
فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش نقل می کند که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه ها داشته است. او به مشهد می رود، ریش هایش را کوتاه می کند و به مسئول اعزام می گوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود. و دست آخر به آرزویش که دیدار محبوب بود نائل آمد و عند ربهم یرزقون شد.
این کتاب داستان هایی را از نزدیکان و دوستان ایشان روایت می کند.**
هر کسی او را می دید دیگر نمی توانست به راحتی از او دل بکند. مصطفی قانون جذب را خوب بلد بود. می دانست چه کار کند تا یکی را جذب بسیج و دم و دستگاه امام حسین (ع) کند.
پدرش می گفت: «مصطفی به مادرش گفته شما دعا کن من موثر باشم، شهید شدم یا نشدم مهم نیست!»”
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
حامد از پاسداران و مدافعان حرم لشکر عاشورای استان آذربایجان شرقی بود که بعد از اعلام اعزام داوطلبانه به سوریه از همان لشکر به سوریه اعزام شد و به درجه رفیع شهادت رسید و به شهدای مدافع حرم پیوست.
شهید حامد جوانی از ابتدای کودکی علاقه زیادی به حضرت ابوالفضل العباس (ع) داشت؛ این شهید در ابتدا جانباز شده و دست هایش قطع می شود به دلیل شباهتی که به حضرت عباس (ع) پیدا می کند به شهید ابوالفضلی شهرت پیدا می کند.
زمان ارتقاء درجه اش رسیده بود. آن روزها داشت آماده می شد دوباره برگردد سوریه. هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای اداری ترفیع و بیشترشان هم درجه ی جدید روی دوششان نشسته بود. مدام هم به حامد می گفتند :«بیا برو دنبال درجه ات. خودت پی کارت رو نگیری، کسی نمیاره درجه بچسبونه روی دوشت!» حامد این ها را می شنید و لبخند می زد. یک بار هم که یکی از رفقای صمیمی اش پاپی اش شد که «چرا نمی ری سراغ کارای درجه ات؟» گفت: «عجله نکن عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاست. اصلش اونه که درجه رو خدا به آدم بده! خدا بخواد می بینی که درجه ام رو توی سوریه از دست خودش می گیرم!»
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
نویسنده: پریسا محسن پور
انتشارات روایت فتح
تمام لحظه لحظه ی زندگی ما، بافتههای فرش عُمر ما خواهد شد که برای هرکس منحصر به فرد است. شاید بگویند با کدام نقشه چنین فرش خوبی بافته می شود؟ هستند کسانی که طرح های بی نظیری خلق کرده اند… مثلا محمدحسن، یکی از این افراد است…
دلم پرواز می خواهد، داستان زندگی محمدحسن قاسمی، تکنسین بیهوشی ست که برای خدمت به مدافعین حرم به سوریه می رود. با وجود سن پایین، مسئولیت هایی به او می سپارند که به نحواحسن از عهده آنها برمی آید و با تلاش های بی دریغ او و کادر جراحی و پزشکی-پرستاری، جان بسیاری از رزمندگان نجات پیدا می کند.
لعنت به این اوضاع! امدادگری در اوضاع جنگی مردانگی نمی خواهد، دیوانگی می خواهد و ما امدادگران، دیوانه ای هستیم که مردانه ایستاده ایم پای کار. همه بدانند ما دیوانگانی هستیم که نه از بوی خون تازه می هراسیم و نه از سایه ی مرگ که روی سرمان سنگینی می کند، ولی در آن اوضاع چه باید می کردیم که رفقای مان در محاصره بودند و دست ما کوتاه بود؟
با لگد به پایش زدم و با حرص خاصی صدایش کردم! چشم هایش را باز کرد و ما را مسلّح بالای سرش دید. از حالت خوابیده، یکدفعه بلند شد ایستاد. وحشت زده با صدایی گرفته گفت: «چیه؟ چی شده؟»
خیلی جدی با لحنی نگران گفتم: «حمله کردن!»
به دهانم خیره شد و نتوانست حرفی بزند.
اما طبق معمول، صدای خنده های انفجاری محمد کار را خراب کرد. همه بیدار شده بودند و به حسین با آن قیافه ژولیده اش می خندیدند، آن هم بعد از مدت ها که کسی نخندیده بود.