سبد خرید شما خالی است.
کتاب سید الاسراء: زندگینامه سرلشکر خلبان آزاده شهید سید حسین لشکری نوشته محمدعلی اعظمی، خاطرات این آزاده را از زمان کودکی او تا حضور در جبهه، دوران اسارت و شهادتش روایت میکند.
چه عاشقانه آمدند و چه صادقانه گام در مسلخ عشق نهادند. خلبانانی که گویی با خود و با این ملت آزاده و آن یار سفر کرده، عهدی ناگسستنی داشتند و اینگونه است که در یادها جاودانه ماندهاند. ماندنشان به رفعت آبی آسمان و ژرفای آبهای نیلگون خلیج فارس میماند، تا خاری باشند در چشم دشمنان و طمعورزان به این دیار کهن.
شهید حسین لشکری در سال 1331 در روستای ضیاءآباد از توابع قزوین به دنیا آمد. او در شهریور 1359 به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در زندان زرباطیه دوران اسارت خود را سپری کرد. وی بعد از حدود 17 سال در فروردین 1377 آزاد شد و به میهن بازگشت. او با 70 درصد مجروحیت عاقبت در مردادماه سال 1388 به درجه شهادت نائل آمد.
در بخشی از کتاب سید الاسراء میخوانیم:
سال اول زندگی مشترک آنها با شادکامی سپری شد و با مسافری که در راه داشتند شادی آنها دوچندان گردیده بود. در چهارماهگی علیاکبر فرزند و نونهال عزیزشان سفری به تهران داشتند. شهریور است و فصل برداشت انگور در زادگاهش؛ و پدر نیازمند مساعدت فرزندانش تا دسترنج یک سال زراعت خود را برداشت کند.
حسین همسر و فرزندش را به خانوادهاش سپرده و روانه ضیاءآباد میشود تا شرط پدر فرزندی خود را بجا آورد. دو روز در مزرعه همپای پدر میشود و روز سوم ندایی از درون او را به خود میخواند که وظیفه خود نسبت به پدر را ادا کردهای؛ اینک کار مهمتری در پیش است. با همسر خود تماس میگیرد و خبر از رسیدن تلگراف و آمادهباش رزمی یگان خود را دریافت میکند.
به تهران بازگشته و برای رفتن لحظهشماری میکند اما مانده است که به همسر 17 ساله خود که مفهوم رزم هوایی؛ شهادت و اسارت برای او واژههای غیرقابل درکی هستند چه بگوید؟ مانده است که اگر همسرش از او بپرسد وظایف مرا در زندگی گوشزد کردی اما چرا از خودت نگفتی؟ چه جواب بدهد؟