سبد خرید 0

سبد خرید شما خالی است.

  • مطاف عشق
  • /
  • وبلاگ
  • /
  • کتاب رازهای دوران پر التهاب، خاطرات سروان عراقی ثامر حمود الخالصی

کتاب رازهای دوران پر التهاب، خاطرات سروان عراقی ثامر حمود الخالصی

کتاب رازهای دوران پر التهاب

معرفی کتاب رازهای دوران پر التهاب: خاطرات سروان عراقی ثامر حمود الخالصی

  • نویسنده: ثامر حمود الخالصی
  • مترجم: محمدحسین زوار کعبه
  • ناشر: انتشارات سوره مهر

معرفی کتاب رازهای دوران پر التهاب: خاطرات سروان عراقی ثامر حمود الخالصی

کتاب رازهای دوران پر التهاب: خاطرات سروان عراقی ثامر حمود الخالصی، گرفتاری‌ها و مصیبت‌های مردم عراق را نمودار می‌سازد و در ذهن‌تان تصاویری گویا و گوناگون از حوادثی که در زمان جنگ رخ داده، ترسیم می‌کند.

ثامر حمود الخالصی در این کتاب از رازهای وحشتناکی رونمایی می‌کند. او زمانی که در کشور سوریه سکونت داشت دست به نگارش این کتاب زده است و در آن به شرح تمام لحظات حیاتش در دوره‌ی جنگ تحمیلی پرداخته است.

او از ستمگری‌هایی که کرده و از قربانی نمودن دو تن از هم رزمانش پرده برمی‌دارد. از افرادی سخن می‌گوید که شاهد فرار او بوده‌اند و تنها برای اینکه کارنامه‌اش سفید بماند آن‌ها را روانه چوبه دار می‌کرد. ثامر حمود الخالصی همچنین به افشای جنایات نیروهای عراقی در جنگ تحمیلی، گرفتاری‌ها و بدبختی‌های مردم عراق می‌پردازد.

اتفاقات در کتاب رازهای دوران پر التهاب به صورت کاملا منظم ترسیم شده‌اند تا شما در بطن موضوع قرار گیرید. این سروان عراقی در قسمت‌هایی از کتاب اعتراف می‌کند که چگونه با استفاده از سلاح شیمیایی منطقه مهران را نابود کرده است و از اعطای مدال شجاعت از طرف صدام به افسرانی که از این سلاح‌ها استفاده کرده‌اند خبر می‌دهد.

ثامر حمود الخالصی از افسران ارشد حزب بعث بوده که بعد از پایان جنگ از قساوت‌هایی که خود در آن‌ها نقش داشته است، آگاه می‌شود و عذاب وجدان رهایش نمی‌کند. او در این کتاب نشان می‌دهد که مردم عراق نیز در این جنگ ضررهای بسیاری متحمل شده و آسیب‌های زیادی دیده‌اند.

در این خاطرات تلخ و ناراحت کننده که تمام مدت جنگ را روایت می‌کند، از نیروهای بسیج بسیار یاد شده. آنان که اسطوره‌هایی عظیم بودند و احساسات مذهبی را در وجود سایر انسان‌ها بیدار می‌نمودند.

در بخشی از کتاب رازهای دوران پر التهاب می‌خوانیم:

سروان عبدالله حسین، سروان عبدالمنعم محمدحسین، سروان قاسم محمد، ستوان حسین مسعود، ستوان عبدالزهره علی و من، همگی پرسنل تیپ 30 زرهی بودیم. لازم است بگویم که سروان عبدالله حسین، فرمانده؛ سروان عبدالمنعم، فرمانده آتشبار دوم؛ سروان قاسم، فرمانده آتشبار سوم؛ ستوان عبدالزهره، فرمانده دسته یکم آتشبار یکم و ستوان حسین، فرمانده رسته سوم آتشبار یکم بودند. این افراد شب‌ها با هم انس و الفتی پیدا می‌کردند و روزها از یکدیگر فاصله می‌گرفتند.

در آن شب، آرامشی نسبی برقرار بود و تنها صدای تیراندازی محدودی به گوش می‌رسید. ساعت نُه شب بود. پس از آن جلسه، آرامش به تدریج جای خود را به بی‌ثباتی داد. توپخانه ایرانی دست به کار شد و با یک هدف‌گیری دقیق، رعب و وحشتی در بین ما ایجاد کرد. افراد براساس تجاربی که کسب کرده بودند، می‌دانستند که اگر توپخانه ایران شروع به اجرای آتش کند، به این زودی‌ها خاموش نخواهد شد. احساس کردیم که حمله گسترده‌ای در راه است. هر کس سعی می‌کرد به نحوی خود را از مهلکه نجات دهد و از این مرگ ارزان برهد.

به تدریج فرار بزرگ افراد ما آغاز شد. آن‌ها در این مورد هم قسم شده بودند. در بین راه قدری توقف کردند و به پشت سرشان نگریستند. تانک‌های ایرانی به شدت آن‌ها را تعقیب می‌کردند. از طرفی، سروان عبدالله حسین در خط دوم به همراه فرمانده تیپ 24 زرهی، اوضاع جبهه را پی می‌گرفت و سر و صدای سربازان ترسو را می‌شنید. او می‌دانست که در درون آن‌ها چه می‌گذرد. ناگهان مطمئن شد که از کل آتشبارش فقط یک دسته باقی‌مانده و بقیه گریخته و او را تنها گذاشته‌اند.

سروان خطاب به فرمانده تیپ گفت: «قربان، از گروهان من فقط یک دسته باقی مانده است.»

فهرست مطالب کتاب

اشاره
مقدمه
دقایق سرنوشت‌ساز
انتقام
یورش نیمه شب

برگشت به بالا
خرید اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی با تخفیف و ارسال سریع