سبد خرید 0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

کتاب اردوگاه اطفال

کتاب اردوگاه اطفال

معرفی کتاب اردوگاه اطفال

  • نویسنده: احمد یوسف زاده
  • ناشر: انتشارات سوره مهر

معرفی کتاب اردوگاه اطفال

کتاب اردوگاه اطفال در ادامه کتاب آن بیست و سه نفر به رشته تحریر درآمده است. احمد یوسف زاده در این اثر به تقابل اسرای جوان با اسرای جاسوس و خائنی که به دلایل مختلف با رژیم بعث همکاری می‌کردند، پرداخته‌ است.

 

کتاب اردوگاه اطفال

این اثر روایت دو سال خاطره از اتفاقات تلخ و شیرین و حماسه‌های باورناپذیر است که آفرینندگان آن نه ارتشی‌های سرد و گرم چشیده بودند و نه پاسدارهای جان بر کف، بلکه اسیران نوخاسته‌ای بودند که حزب بعث از اردوگاه‌های اسرا انتخاب و به آن بیست و سه نفر ملحق کرد تا برنامه تبلیغ علیه ایران را با حربه “کودکان جنگ” ادامه بدهد.

کتاب اردوگاه اطفال دقیقا در نقطه‌ای آغاز می‌شود که کتاب «آن بیست و سه نفر» به پایان رسید و روایتگر سال‌های ۶۲ و ۶۳ در اردوگاه بین‌القفسین است که بعدها به دلیل جمع آوری حدود ۴۰۰ نوجوانان در آن با عنوان اردوگاه اطفال معروف شد.

برای نگارش این کتاب، احمد یوسف زاده غیر از مشاهدات شخصی، ساعت‌های متوالی با آزادگانی که آن دو سال فراموش‌ نشدنی (فروردین 1362 تا فروردین 1364) را در اردوگاه‌های رمادی یک و رمادی دو مشهور به «اردوگاه اطفال» گذرانده‌اند، گفت‌وگو کرده‌ است تا بتواند آنچه بر آن‌ها رفته است را در دفتر ادبیات پایداری ایرانیان ماندگار کند.

 

کتاب اردوگاه اطفال

در بخشی از کتاب اردوگاه اطفال می‌خوانید:

آفتاب در غروبگاه بود که امیر را آوردند؛ برهنه‌ پا. در راه رفتنش رنجی دیده می‌شد از دور، اما نه که شکسته باشدش. یک‌ طرفش جواد، یک‌ طرفش گروهبان علی، و در دستشان دسته‌ کلنگی و تازیانه‌ای از کابل، و امیر روی ریگ‌های تیز و برنده راه می‌آمد، با پاهایی خونچکان و دم فرو بسته بود و نشکسته بود و عذابی در چهره‌اش پیدا و رنجی سنگین بر شانزده‌ سالگی‌اش. به طاقتی که نداشت تن خسته و ضرب‌ دیده‌اش را جلو می‌کشید، در نیمه‌ راه ته‌ ماندۀ رمقش رفت، زانوهایش سست شد، نشست. جواد برگشت، دسته‌ کلنگش را بالا برد که او را بزند یا بترساند. نوجوان بلا دیده حرکتی کرد که دل‌های ما را آتش زد. سوزاند. دستانش را از سر بی پناهی به حالتی غریب گرفت روی سرش. جواد دسته‌ کلنگ را آهسته پایین آورد. نزد. امیر بلند شد؛ به‌ سختی. پشت میله‌ها ایستاده بودیم به نظاره. از راهرو آسایشگاه ما عبورش دادند و دل‌های ما ریش می‌شد. بردند و با پاهای بریان‌ شده در اتاق کوچکی که در انتهای راهرو بود زندانی‌اش کردند؛ تک و تنها. تمام شب صدای ناله‌های ضعیف امیر از آن زندان به گوش می‌رسید. مثل صدای راه گم‌کرده‌ای تشنه، از ژرفای چاهی عمیق، در برهوتی خشک!

فهرست مطالب کتاب

مقدمه
فصل یک: رُمادی یک
پرستو کجا می‌روی؟
صبحانه
دوشاب

برگشت به بالا
خرید اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی با تخفیف و ارسال سریع