نقد و بررسی
آرزوهای دست ساز: روایت داستانی از شکل گیری شرکتی دانش بنیان در حوزه فناوری های الکترونیکی و کامپیوتری
کتاب آرزوهای دست ساز
کتاب آرزوهای دست ساز، روایت داستانی از شکل گیری شرکتی دانش بنیان در حوزه فناوری های الکترونیکی و کامپیوتری
–این کتاب؛ شروع فصل جدیدی از تاریخ نگاری انقلاب اسلامی در قالب تاریخ شفاهی پیشرفت.
– در این کتاب می خوانید که چگونه تعدادی دانشجو بر خلاف فضای رخوت انگیز و نامطلوب دانشگاه، می توانند اهداف و آرمان های خودشان را دنبال کنند و به موفقیت برسند.
روایتِ پیشرفت و تجربه زیستهای از جنبش دانشجویی» و «فعال دانشجویی بودن اعضای این شرکت» باعث شده است که با استقبال خوب جوانان و دانشجویان و دانش آموزان، مواجه شود.
برای دیدن کتاب های بیشتر با موضوع بیوگرافی و خاطرات کلیک کنید.
.
فرشته –
آنها دقیقاً همین را میخواستند؛ جایی که بتوانند «درست اشتباه کردن» را یاد بگیرند؛ کم اشتباه کردن را یاد بگیرند؛ خراب کنند و دوباره بسازند.
بهنام –
میشود به همهچیز ایراد گرفت و کدورت ایجاد کرد. میشود ظرف مدت کوتاهی همهچیز را نابود کرد، اما تجربهٔ کار اجرایی و تشکیلاتی در بسیج ثابت کرد که باید روی نقاط مشترک تمرکز داشت و از پافشاری بر اختلافات پرهیز کرد.
هانا –
در آن دوران در دانشکده گروهی فعالیت میکرد که اسمش جامعهٔ فرهنگی بود. واقعاً آدمهای خطرناک و مشکلداری بودند. وقتی سال جدید میشد، پارتی میگرفتند و همهٔ جدیدالورودها را که پاستوریزه، لای زرورق، تازه از دبیرستان آمده بودند به پارتی دعوت میکردند. برایشان اردو میگذاشتند و هر کاری دلشان میخواست با این بچهها میکردند. یعنی بهصورت هدفمند دنبال خرابکردن بچهها بودند.
مهدیس –
حسوحال موجودی را داشت که در جزیرهٔ دورافتادهٔ استوایی با جمعی از اساتید باستانی، فارغ و غافل از دغدغهها و مشکلات جامعه به انتشار مقاله و جابهجایی مرزهای دانش مشغول بودند.
فاطمه –
حسوحال موجودی را داشت که در جزیرهٔ دورافتادهٔ استوایی با جمعی از اساتید باستانی، فارغ و غافل از دغدغهها و مشکلات جامعه به انتشار مقاله و جابهجایی مرزهای دانش مشغول بودند.
ابراهیم –
تصورات او از فیزیک با آنچه پیشبینی کرده بود، همسنخ نبودند و جاذبهٔ درس و دانشگاه بهشدت فروکش کرده بود. او بهدنبال راهحل مشکلات میگشت، اما درحال سقوط در درهای از مباحث تئوری و غیرعملی بود. قرار بود تَه این دره، تکهکاغذی با عنوان «مدرک» به او بدهند. این تکهکاغذ جلوی در سفارت خیلی بهدردش میخورد، اما جای دیگر بعید بود به کارش بیاید.
محسن –
«استاد چرا برای ادامهتحصیل و کار به خارج نرفتید؟» یکی دیگرشان هم گفت: «چرا شما تمایل ندارید به بچهها توصیهنامهٔ تحصیل در خارج از کشور بدهید؟ وقتی ما میتوانیم آنجا موفقتر باشیم، خب چه اشکالی دارد که برویم؟» استاد بعد از تمامشدن این حرفها، لبخند معناداری زد. انگار حرفهای زیادی برای گفتن داشت، ولی ترجیح داد سکوت کند و طور دیگری جواب بچهها را بدهد. احتمالاً آن دو نفر که بعدها رفتند آمریکا، با شنیدن خبر ترور شهیدعلیمحمدی به جوابشان رسیدند.
اکرم –
دوران جنگ، پشتجبههها فقط نمینشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدّام بمیرد؛ بلند میشدند و تیر میزدند. آن بلندشدن و تیرزدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است. ولی اینکه آن تیر بخورد به پیشانی دشمن، دست خداست. تکلیف ما این است بلند شویم، حرکت کنیم و تا میتوانیم با دقت تیر بزنیم؛ با تمام وجود بایستیم و از هیچچیز نترسیم. وقتی این کار را با نیت درست و خالصانه انجام بدهیم، آنوقت است که به لطف و هدایت خدا همهٔ کارها به نتیجه میرسد. که فرمود: «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.» و کسانی را که در راه ما جهاد کنند قطعاً هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.
مهیار –
«از روز اول خلقت تا به حال، انسانها هر روز چیزهای جدیدی کشف کردهاند. این یعنی کشف ایدهٔ جدید و خلاقانه هرگز دور از دسترس نیست. همهچیز از ایدههای خوب شروع میشود. چیزی که بقیه تابهحال نتوانستهاند به آن دست پیدا کنند. ماهیت آن مهم نیست، مهم این است که فکر آدم بیکار نباشد و همیشه در ذهنش گرهای برای بازکردن داشته باشد؛ فکرکردن به چیزی که میتواند باعث تحول شود.»
فرید –
«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.» و کسانی را که در راه ما جهاد کنند قطعاً هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.
اکبر –
ایدهای که به ذهنم رسید این بود که سر کلاس آتشبازی مختصری راه بیندازیم. نقشه را خودم کشیدم و تعدادی از بچههای کلاس هم کمک میکردند. نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم، تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حالوهوای کلاس عوض شود. چند ماه اینطرف و آنطرف را گشتیم. دستِآخر از بازارِ چهارشنبهسوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجرکردن بمب از راه دور باید فکری میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفهوفن چیزهایی از حسگرهای حرارتی شنیده بودم.