نقد و بررسی
خیابانی که حوصله اش سر رفت
خیابان از سروصدای شهر حوصلهاش سر رفت. گفت: «از اینجا میرم. »چمدانش را برداشت و شبانه از شهر بیرون رفت. رفت و رفتتا به یک آبادی رسید. نگاهی به خانههای گلی و کوچههای خاکیآنجا انداخت. با خودش گفت: چه جای آرامی! اینجا میمانم.مردم شهر که صبح از خواب بیدار شدند، دیدند که خیاباننیست. شروع کردند توی کوچهها دنبال خیابان گشتن. از طرفدیگر، مردم آبادی که چشمشان به خیابان افتاد، خوشحال شدند.بچّهها توپ آوردند و گلکوچک بازی کردند. دخترها هم خط لیلیکشیدند و لیلیبازی کردند. زنها هم دور هم جمع شدند و حرفزدند. مردها هم گوسفندهایشان را بردند روی خیابان و به طرفصحرا هیهیکنان راه افتادند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.