نقد و بررسی
عکاس باشی
فلاش را به دستش دادم. زیر و رویش را نگاه کرد. گفت: «فلاشیکه میگفتی، این است؟ »بابا گفت: «پس دیگر مسئله حل است. »رفتیم تو و آماده شدیم. بابابزرگ همان ژستی را گرفت که باباگفته بود. من هم کنار بابابزرگ ایستادم. عکاس آدم پرحرفی بود.همینطور یکریز حرف میزد؛ از اینکه فلانجا از فلان متهم چهطوری عکس گرفته و توی چند حادثهی رانندگی اولین عکاسیبوده که سر رسیده و این حرفها. زیاد هم از اینکه من کنار دستبابابزرگ ایستاده بودم راضی به نظر نمیرسید. خیلی خب… حالا اینجا را نگاه کنید. خوب است، خوباست، بالاتر، اینورتر…همزمان با صدای «تِلِک » دوربین، نور شدید فلاش، همه جای اتاقرا برای یک لحظه روشن کرد: «تمام ». و عکاس رفت پی کارش. تا چندساعت بعد از آن، نور فلاش توی چشمهایم مانده بود و کنار نمیرفت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.