نقد و بررسی
کوچه خاطرات
خسرو منتظر عقب نشینی من بود. ولی من چرا باید از او می ترسیدم؟ با اینکه مستاجر مغازه ما بودند، ولی به خلاف پدر و برادرش، انگار یک چیزی هم طلبکار بود. همیشه خدا صورتش کبود و زخم و زیلی بود. وقتی نزدیکم رسید، چهره اش جدی شد و با آن صدای خشدارش یواشکی گفت: شنیدم داداشت خونه نشین شده… نکنه از ترس مامورها شلوارش رو خیس کرده!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.