نقد و بررسی
پای تخته سیاه
یاد حرف های آقای مدیر افتادم. هر وقت معلمی نداشتیم، خودش سر کلاس ما می آمد. از شجاع بودن، از نترسیدن، حرف میزد. اما حالا شجاعت برایم یک چیز غریب بود. حسن، از دور مرا نگاه میکرد. حس میکردم دوست نامردی هستم. کمی دلم میخواست مرا هم می گرفتند. اما باز هم ترس، ترس، ترس… من حتی جرات نکرده بودم یک بار با بچه ها شعار بنویسم .
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.