نقد و بررسی
کتاب دخترها بابایی اند
کتاب دخترها بابایی اند
گزیدهای کتاب دخترها بابایی اند
دلم می خواهد بابا بهم غذا بدهد. بابا وقتی بود، برایم لقمه می گرفت. خودم بلدم بخورم، ولی بابا لقمه می گرفت. خب دوست داشتم. به قول بابا دختر ها بابایی اند. بابا هم دوست داشت. لقمه هایش ماشین می شدند و می رفتند توی دهانم.
انگار دهان من پارکینگ است. هواپیما می شدند. کشتی می شدند. سفینه آدم فضایی ها می شدند. هر چه می شدند دوست داشتند بروند توی شکم من.
بیستویکیدو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم. جواد معمولاً با باباحاجی خیلی جور بود و باهاش شوخی میکرد.
برای مشاهده کتاب های بیشتر با موضوع مدافعان حرم کلیک کنید.
.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.