نقد و بررسی
سوار بر اسب مرده
معرفی کتاب
خسرو فیروز شخصیت این داستان، خانزاده ای است که خاندانش ثروت و جایگاه خود را از دست داده اند. او پس از ۵۰ سال به خانه پدری اش بازگشته تا خاطرات سال های دور و سیمین، عشق دوران جوانی اش را زنده کند.
در قسمتی از این رمان می خوانیم: صبحی یکی محکم می کوبید روی در. پایین رفتم. اسفندیار همان طور با گردن کج روی ویلچر خوابیده بود و انگار اصلاً گوشش نمی شنید. مش قربان را صدا کردم، اما جوابی نیامد. در را که باز کردم، گورزا پشت در بود. پاکت نامه ای دستش بود. گفت: «یک در باز کردن این قدر معطلی داره؟» گفتم: «من که بالا هستم تا با این پاها بخوام پایین بیام طول می کشه. قربان هم نیست. هر چی صداش می زنم جواب نمی ده.» – کدوم قربان؟ – همین قربان خودمون، پسر کل عباس. – اون که مرده، یه سالی می شه.
خواستم بگویم «امکان ندارد» که نامه ای دستم داد و گفت: «این رو اشتباهی آورده ن مغازه ی من.»
فکر کردم باید باز هم مهدوی باشد، اما این بار قصه ی مگر مهدوی بود. گویی قرار است هر روز جزیی به کابوس هایم اضافه شود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.