نقد و بررسی
سفیدی پر کلاغ
بی خیال پشت بام می شوم، هر چند دلم لک زده برای پشت بام. روی پشت بام ناصر قصاب یک کلاغ نشسته است. جم نمی خورد. مثل اینکه دارد به من نگاه می کند. روی یک پا نشسته و به من زل زده. کلاغ بال می زند و می نشیند روی سرم. خوشم می آید. همیشه از کلاغ ها خوشم می آمده. یاد یک خاطره تلخ نوجوانی می افتم، تازه بابا مرده بود. هفتش نشده بود. تازه سیکلم را گرفته بودم. از مدرسه برمی گشتم و دیدم تک تک کبوتر های بابا را ننه سپرده دست ناصر قصاب، تک تک شان را، دو دستی کوبیدم توی سرم …
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.