نقد و بررسی
ابر می بارید و باران نه!
معرفی کتاب
«صادق» و همسرش «سحر» و فرزندشان «شبنم» در خواب بودند. صادق در خواب می دید که «باران می بارد و همه خوابند، اما او با بیدار شدن و پوشیدن لباس به خیابان می رود. مسافرکشی او را سوار می کند، اما بر سر سردی هوا و بارش باران، با هم بحث می کنند و صادق پیاده می شود. بعد از آن صورتش را به سمت آسمان می برد و چند قطره باران چهره اش را می پوشاند. کم کم هوا روشن می شود و او با خرید نان سنگک به خانه برمی گردد». اما صادق هنوز خواب است. همسرش بالای سر او می رود، او را صدا می زند، اما دیگر هیچ صدایی از صادق به گوش نمی رسد. روز تشییع پیکر او، هوا ابری بود، اما باران نمی آمد. داستان حاضر تحت عنون «ابر می بارید و باران نه» یکی از پنج داستان کوتاه مجموعه حاضر است. عناوین دیگر داستان ها بدین قرار است: حرف های سبز؛ چهار نخل؛ میز گرد؛ و تابلو شهادت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.