نقد و بررسی
مردی که جوهر می خورد
پدر من صاحب یک کتاب فروشی است. او عاشق کتابها است و در واقع آنها را می خورد.
من دوست دارم هر چیزی که به دستم می رسد بخوانم اما پدر معتقد است؛ این بدترین شکل خواندن است.
پدر کم می خواند و من زیاد می خوانم. حتی اکر غذا گیرم نیاید کتاب می خوانم. گاهی اوقات هم وقتم را به تماشای مشتریان می گذرانم.
امروز نزدیک غروب یک مشتری جدید به مغازه ما آمد. او دارای ضاهری عجیب بو، باید تازه به محله ما اسباب کشی کرده باشد. صورتش رنگ پریده و ابروهایش پرپشت بود. او در سطحی بالاتر از سطح زمین حرکت می کرد.
من با چشمان خودم دیدم که خواننده ناشناس در حال نوشیدن یک کتاب است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.