هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
کتاب به دنبال سرنوشت: زندگینامه و تاریخ شفاهی سرتیپ 2 خلبان آزاده محمدجعفر وارسته نوشتهی محمدعلی اعظمی، در حقیقت شرح کوتاهیست از سرگذشت این خلبان پرافتخار در دوران جنگ بین ایران و عراق که با بیانی ساده به رشتهی تحریر درآمده است.
میان مومنان مردانى هستند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا میکنند، آری چه محجوبانه و صادقانه قدم در مسلخ عشق گذاشتهاند. خلبانانی که انگار با خود و با این ملت فهیم و امام راحل عهدی محکم و جدا نشدنی داشتند و بدین گونه در یاد و خاطر ما حک شدهاند.
سرتیپ خلبان آزاده جانباز محمد جعفر وارسته متولد 1328/06/10 در تهران است، او دوران طفولیت را در منطقه خانی آباد بزرگ شد و در سال 1335 تحصیلات ابتدایی را در دبستان دقیقی و دبستان دادگر گذراند. جناب وارسته سه سال اول متوسطه را در دبیرستان حکیم نظامی گذرانده و دوره دوم متوسطه را در دبیرستان نظام واقع در میدان پاستور ادامه داده است.
در بخشی از کتاب پبه دنبال سرنوشت: زندگینامه و تاریخ شفاهی سرتیپ 2 خلبان آزاده محمدجعفر وارسته میخوانیم:
سی و یکم شهریور 1359 ساعت دو بعد از ظهر توی رمپ پروازی در حال تست و آماده کردن هواپیما بودم که هواپیماهای عراقی حمله کردند. کارکنان فنی فرار کرده و هر کسی در جایی پناه گرفت من داخل کابین بودم و موتور سمت چپ هواپیما برای تست روشن بود.
برای روشن کردن موتور سمت راست، برداشتن چوب چرخها و قطع کردن کمپرسور نیاز بود که کارکنان فنی پای هواپیما باشند که نبودند. من با داد و فریاد از آنها میخواستم که بیایند پای هواپیما، به جای اینکه آنها بیایند کارشان را انجام دهند تا بتوانم پرواز کنم، آنها به من علامت میدادند که پیاده شوم و در جایی پناه بگیرم.
کتاب حاضر که با محوریت زندگی امیر خلبان عبدالحمید نجفی به رشته تحریر در آمده از جمله کتاب هایی است که اتفاقات کمتر دیده شده و یا کمتر روایت شده از زندگی خلبانان دوره ۸ سال دفاع مقدس را به تصویر می کشد.
عبدالحمید نجفی که از دوره دیده های ایالات متحده آمریکاست یکی از خلبانان بنام هواپیمای F-۵ است، که بعد از شهید اردستانی رکورددار پروازهای برون مرزی (۱۳۲ پرواز) طی دوران دفاع مقدس است، وی که از خلبانان ثابت قرارگاه رعد در دوران دفاع مقدس بود، موفق به دریافت مدال فتح در سال ۶۹ از دست رهبر معظم انقلاب شد.
هشت سالی که جلوه گر ایثار و رشادت و شهادت مردانی است که لحظه ای در برابر دشمن بعثی آرام ننشستند، حماسه ها آفریدند و با خون خود درختِ نوپای انقلاب را آبیاری کردند. هشت سالی که برای بسیاری سال های انتظار و فراق بود. هشت سالی که یادآور خونی است که روزی در این سرزمین ریخته شد و اشکی که در روز وداع در گوشۀ چادری پنهان شد. در تمام این لحظاتِ سرنوشت ساز، آسمان در تسخیرِ عقابان تیزپرواز نیروی هوایی بود. و حماسۀ مردان آهنین بالی رقم خورد که جولانگاهشان از سرزمین های داغ خوزستان تا کوه های سربه فلک کشیدۀ کردستان و آذربایجان و فراتر از مرزهای ایران بود؛ راست قامتان گلگون بال و مردان رشیدی که رشادت آن ها بر تمام تاریخ این سرزمین سایه افکنده است.
بسیاری از این اسطوره ها امروز در میان ما نیستند. بعضی در بستر رنج بیماریِ ناشی از جراحت نبرد به سر می برند و بعضی هم برف پیری سر و صورتشان را سفید کرده است. اینان تاریخ زندۀ دوران دفاع مقدس اند؛ مردانی که با ارادۀ آهنین آسمان را به تصرف خود درآوردند. خلبان هایی که به راستی پاسدار آسمان ایران اند.
عبدالحمید نجفی یکی از این خلبان هاست. او خودش را به آسمان سپرد و عاشق آسمان بود. و مگر می شود عاشق آسمان باشی و عشق بازی نکنی! نجفی، سرافراز از هشت سال دفاع مقدس، از روزهای صاف و ابری زندگی اش می گوید. او می خواست به دانشگاه برود، اما به یک باره تصمیمش عوض می شود و ترجیح می دهد مسافر آسمان باشد. مسافری که شاید در روزهای اول پروازش هرگز فکر نمی کرد هر بار که راهی آسمان می شود سفرش با گلوله هایی همراه باشد که پیام آور مرگ است. ولی او هرگز پا پس نکشید. مردانه جنگید و هدایت گر پرنده ای شد که خشم ملت ایران را در قالب بمب ها و راکت ها بر زرادخانه های دشمن فرو می ریخت. و چه روزها و شب هایی که چشم به راهش بودند. چشم به راه مسافری که به آسمان سپرده بودند.