سبد خرید شما خالی است.
ناشر حماسه یاران
تحقیق و تنظیم کتاب موسسه فرهنگی حماسه 17
سال نشر : 1395
تعداد صفحات :93
بیان گوشه هایی از زندگانی و شخصیت دینی و اخلاقی شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب است. در این اثر ضمن بیان اجمالی زندگی این شهید، خاطراتی از قول اطرافیان وی در مورد سیره اخلاقی و معنوی او نیز روحیه رزم و جهاد در جبهه های جنگ نقل شده است.
در این خاطرات و روایت های نقل شده از زندگی شهید مهدی زین الدین، به بیان ابعادی از تقوا، اخلاق، انس او با قرآن و اهل بیت علیه السلام، انس او با مطالعه، علاقه او به انقلاب و امام خمینی، عشق او به جبهه و شهادت، شجاعت و درایت او در جبهه، مدیریت کردن لشکر، نحوه رفتار او خویشاوندان و دوستان، معنویت او در سنگرهای جبهه، تواضع او در مقابل پدر و مادر و نیز برخی دیگر از سجایای اخلاقی و دینی پرداخته شده و نحوه شهادت او از زبان همرزمان او بیان شده است.
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
درباره کتاب :
شهید اسماعیل صادقی رئیس ستاد لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام در سال ۱۳۳۶ در روستای بیدهند قم به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر و در جزیره مجنون به شهادت رسید.
این کتاب شامل بیوگرافی، زندگینامه شهید و ۴۰ خاطره از سبک زندگی شهید می باشد.
در پایان نیز وصیت نامه و اسناد و تصاویر شهید آمده است.
برشی از کتاب :
اسمش برای سفر حج در آمد.
دو روز مانده به رفتن، از سپاه پیغام دادند که باید بروی منطقه.
حکم زده بودند برای مسئولیت ستاد تیپ هفده.
از خیر سفر حج گذشت، وقتی گفته بودند منطقه رفتنت تکلیف است و آنجا نیازت دارند.
بدون معطلی نامه ای نوشت برای سازمان حج و زیارت:
«بنا به مسئولیتی که از طرف شورای فرماندهی سپاه پاسداران به من واگذار شده و از طرفی جنگ سرنوشت ساز اسلام به مرحله حساسی رسیده،
لذا تصمیم بر آن شد تا در جبهه های نبرد با دشمن همدوش برادران رزمنده با کفار متجاوز که تا دیروز اجدادشان با رسول الله صلوات الله علیه
و فرزند برومندش حسین مظلوم علیه السلام می جنگیدند
و امروز هم برای سرنگونی انقلاب اسلامی تمام توان و قوایشان را به کار گرفته اند بجنگم و بخروشم…»
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
کتاب ستارگان حرم روایتی از سرداران و فرماندهان این دیار است که در سایه کوثر اهل بیت علیه السلام و حضرت معصومه سلام الله علیها رشد یافتند و در دوران دفاع مقدس نمونه کامل یک مجاهد فی سبیل الله شدند.
مجموعه کتابهای ستارگان حرم درباره ابعاد شخصیتی شهید مهدی زین الدین، شهید اسماعیل صادقی، شهید محمد بنیادی، شهید جعفر حیدریان، شهید مصطفی کلهری، شهید علی اکبر نظری ثابت، شهید احمد کریمی، شهید مجید زین الدین، شهید علیرضا محمدی فر و شهید عباس قاسمی است.
درباره کتاب :
شهید محمد بنیادی فرمانده تیپ حضرت معصومه سلاماللهعلیها از لشکر ۱۷ علیبنابیطالب علیهالسلام در سال ۱۳۳۷ در قم به دنیا آمد
و در سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۴ و در پنجوین به شهادت رسید.
این کتاب شامل بیوگرافی، زندگینامه و ۴۰ خاطره از سبک زندگی شهید می باشد.
در پایان نیز وصیت نامه و اسناد و تصاویر شهید آمده است.
برشی از کتاب :
تو دل برو بود.
وقتی که می خندید خواستنی تر می شد.
همین خنده همیشگی و برخورد مهربانش بود که خیلی ها را دورش جمع کرد.
خیلی هایی که نه راحت با کسی دم خور می شدند، نه تحمل شان کار هر کسی بود.
اگر شیفته اخلاق و مرامش نمی شدی عیب را باید در خودت پیدا می کردی نه در محمد.
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
این کتاب در صدد است تا تصویری از سیره و سبک زندگی اسطوره هایی از تبار ایثار و سرافرازانی از جنس گمنامی را نشان دهد شاید راه و رسم بندگی را از ایشان بیاموزیم و روح و جان خسته مان در کوی محبت شان نفسی تازه کند.
برشی از کتاب :
امام را برای ناراحتی قلبی شان در بیمارستان بستری کرده بودند. جعفر آمد خانه. ضجه می زد؛ مثل مادر جوان مرده. گفت «باید مردم رو توی مسجد جمع کنیم و برای سلامتی امام، دعا.»
تنها چراغی را که آن موقع برای پخت و پز و گرم کردن منزل داشتیم برداشت. گفت« مسجد سرده.» و رفت.
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
برشی از کتاب :
«آماده فرمان شماییم، چه دستوری دارین؟ اگر بگید بریم جلو، میریم. اگر بگید برگردیم عقب، برمیگردیم. اگر بگید برید اسیر بشید، میگیم چشم. اگر ما را برای عملیات میفرستین، آمادهایم. هر دستوری بدید آمادهایم.»
این صدای مصطفی بود که شب سوم عملیات بدر از پشت بیسیم فرمانده لشکر به گوش میرسید.
حاج غلامرضا دستور داد «حرکت دشمن را متوقف کنین.»
و مصطفی تا لحظهی شهادت قامت خم نکرد در مقابل دشمن…
وقتی در جزیره ی مجنون تیر به سرش اصابت کرد و دست و پا می زد در لحظه جان دادنش، به یاد آرزوی همیشگی اش افتادم که می گفت “آرزو دارم جایی شهید شوم که خودم باشم با خدا. مثل گوسفندی که سر می برند، دست و پا بزنم و با خدای خودم عشق کنم.”
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
برشی از کتاب :
مجروحیتش شدید بود.
مجبور شدند طحالش را بردارند.
به هوش که آمد، گفت «توی جیب هام رو بگرد. یه کمی از پول بیت المال توش جا مونده.»
به خیالم پول زیادی پیشش مانده.
جیب هایش را گشتم؛
صد و چهل تومان پول و خودکاری با یک سانت جوهر.
خدا را شاهد گرفت وقتی داشت در نامه برای همسرش می نوشت ” اگر به خاطر خدا و حفظ اسلام نبود، اگر همه ی دنیا را به من می دادند، حاضر نبودم این دوری ها را تحمل کنم. ”
علی اکبر بود؛ فرزند حسین. با نان کارگری بزرگ شد. عشق به خدا از همان کودکی و نوجوانی مجنونش کرد؛ لیلی اش هم میدان رزم. برایش هم فرقی نداشت کجا و با چه مسئولیتی. آخر مگر آن زمان هم که معاون واحد اطلاعات شد به کسی فخر فروخت بابتش، یا کسی اصلا متوجه شد که علی اکبر 18 ساله جانشین واحد است، از بس که خاکی بود و همه دوستش داشتند. آنقدر شیدا بود که در 14 سالگی لباس رزم بر تن کرد و سنش را دو سالی بالا کشید تا مانع پروازش نشوند. تیز هوشی و شجاعتش باعث شد در همان ابتدای حضورش در جبهه، جذب واحد اطلاعات-عملیات لشکر 17 شود.
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
آنانی که در کارزار دفاع مقدس نمونه کامل یک مجاهد فی سبیل الله شدند و الگویی برای همه آزادی خواهان جهان.
این کتاب در صدد است تا تصویری از سیره و سبک زندگی اسطوره هایی از تبار ایثار و سرافرازانی از جنس گمنامی را نشان دهد شاید راه و رسم بندگی را از ایشان بیاموزیم و روح و جان خسته مان در کوی محبت شان نفسی تازه کند.
برشی از کتاب :
آن زمان سی متری کیوانفر می نشستیم.
کماندوها خیابان را ترک نمی کردند.
گلولهی توپشان را می گرفتند سمت کوچه، اگر کسی شعار می داد می زدند.
یک شب پدرش گفت «اوضاع خیلی خرابه، نذار این بچه بره بیرون، در خونه رو قفل کن.»
احمد وقتی دید در را قفل کردم، با ناراحتی آمد سراغم «چرا در رو قفل کردین؟ توی کوچه پر از جوون های مثه منه، مگه خون من از اون ها رنگینتره؟ اگر باز نکنین خودم رو از پشت بوم میندازم بیرون.»
گفتم «مواظب خودت باش مادر.»
در را باز کردم برایش.
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
کتاب ستارگان حرم کریمه 21 در صدد است تا تصویری از سیره و سبک زندگی اسطوره هایی از تبار ایثار و سرافرازانی از جنس گمنامی را نشان دهد شاید راه و رسم بندگی را از ایشان بیاموزیم و روح و جان خسته مان در کوی محبت شان نفسی تازه کند.
برشی از کتاب :
مأموریتمان شناسایی شهر ماووت بود.
۴۰-۳۰ کیلومتر رفته بودیم در دل دشمن.
خسته راه بودیم.
قرار شد شب را زیر یکی از تخته سنگهای بزرگ سر کنیم.
نیمه شب از خواب بیدار شدم، دیدم مجید نیست.
رنگ از رخم پرید.
منطقه خطرناکی بود؛
پر از نیروهای عراقی و عناصر ضد انقلاب.
دلم هزار راه رفت، که نکند بلایی سرش آمده.
هر چه گشتم پیدایش نکردم.
به این امید که بر میگردد، خوابیدم.
برای نماز صبح که بلند شدم، دیدم کنارم خوابیده.
هر چی پا پیاش شدم طفره رفت.
بعدها فهمیدم رفته بود نماز شب بخواند.
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
برشی از کتاب :
هربار که می خواست برود جبهه، یک ربع جلوی در خانه، التماسش می کردم نرود.
وقتی می دیدم بی فایده است دست هایش را در دستم می گرفتم و می گفتم «پنج دقیقه دیرتر برو، بیشتر بمون پیشم.»
می گفت «نمیشه زهره، باید برم.»
به خواهرش گفته بود «خیلی بهم وابسته ست، موقع خداحافظی زجر می کشم.»
خواهرش خواسته بود کمتر برود و بیشتر بماند قم.
گفته بود «نمی تونم، عهد و پیمان بستم با شهدا، باید برم.»
برای مشاهده اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب اینجا کلیک کنید.
برشی از کتاب ستارگان حرم کریمه 39 :
دادستان مازندران میگفت
«روزهای دوشنبه ملاقات عمومی داشتیم.
مردم از همه جا جمع میشدن مشکلاتشون رو مطرح میکردن.
در بین جمعیت چشمم خورد به عباس.
نشسته بود توی صف.
مردم میاومدن جلو و جاشون رو پر میکرد؛ مثل بقیه.
رفتم پیشش، دستش رو گرفتم، گفتم «اینجا چه می کنی؟ بیخبر! چرا نیومدی خبر بدی؟»
گفت «دیدم همه توی صف ایستادن، درست نیست بدون نوبت بیام.»
میرفتند مشهد.
هر چه اصرار کردم نهار بیایند منزل، قبول نکرد.
فقط آمده بود به من سر بزند.